فرهنگی -اجتماعی-مذهبی

اموزش ابتدایی

 



سلام به همه ی عزیزان

 

به وبلاگ من خوش امدید

 

امیدوارم ازین مطالب نهایت استفاده راببرید

 

اگرسئوالی داشتید توبخش نظرات بگیدتاجوابش رابرایتان بگویم

 

باتشکر:عبدالحی قادری

نوشته شده در چهار شنبه 21 خرداد 1398برچسب:,| ساعت 20:58| توسط علی| |

کاش میشد خدا را بوسید .... که از هر راهی که می آیم می رسم به خودت... از راه که می آیم می رسم به مهربانی ات... به صبوری ات...به رفاقتت! از بی راه که می آیم می رسم به قهاری ات... به اشدّ المعاقبینی ات...عزیزی ات! ♥•٠• پ.ن: یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلَاقِیهِ...
نوشته شده در جمعه 2 آبان 1393برچسب:,| ساعت 13:27| توسط علی| |

نوشته شده در چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:,| ساعت 18:28| توسط علی| |

dfd

نصیحت

خدا

OBO

نوشته شده در یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:,| ساعت 13:16| توسط علی| |

شیشه نزدیک تر ازسنگ خویشی نداشت   

هرشکستی  که به هر کس برسد از خویش است

بیگانه رابه بیگانه نیست هیچ کاری

نشناس به نشناس نباشدباری

(عبدالحی قادری)

 

نوشته شده در یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:,| ساعت 11:55| توسط علی| |

م ع ل م :عرب بودی وبی نام ونشانی

یتیم بودی وبیکس درجهانی

جهان پر خطر پرسحروجادو

جماعت صیاد بربچه اهو

جهانی پرز شمشیرهای اعراب

توطفل بودی نه مادربود نه بابا

نه بابایی که پردازدبه حالت

نه مادربود که پنهانت کنددر زیر بالش

جهان شمیرونوک هایش به سویت

کمان هاچله کرده بودبه روحت

همه افکاردشمن برروانت

چه صحبت ها بودبرقصدجانت

نبوددوستی درمیان کل اعراب

جماعت دشمن جان و خدایت

نه مکتب رفته ای ونه کلاسی

نه درسی خوانده ای ونه حسابی

توامی بودی وطفل یتیمی

عطوفت داشتی وقلب سلیمی

دوستان عزیز تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازیاین یکی ازاشعارخودم نیزاست


::ادامه مطلب::
نوشته شده در جمعه 23 خرداد 1393برچسب:,| ساعت 12:10| توسط علی| |

درسال 1379 که ازدوزندگی خود متارکه شده بودم بادوپسرم به نام های حمید وحامد ازخانوم اول بودند بامادرم برای معلمی به

روستای کهجه رفته بودیم ودر خانه ی معلم که درطرف قبله ی مدرسه قرارداشت ساکن شدیم دراواخربهار وشبهای اول دامادی

ام باخانوم سوم که ازهمان روستا بود ازدواج کرده بودم هنگام سپیده ی صبح درخواب دیدم که داخل عیدگاهه شهرم مشهدریزه که

به شکل قدیمی وهنوز سیمان نشده بود گله ای گوسفند بودکه از میان انها گذشتم وبه درب مقبره ی شاهزاده قاسم رسیدم به

 اقای رضانادری که یکی ازهمکارانم بود و لباسهای سفیدروحانیت برتن داشت وکلاه توری سفید برسرداشت وجوانی خوش صورتی

دیگرهم که لباسهایش همانند اقای نادری بود .اقای نادری برقبر استادابراهیم فاتحه میداد تامرادید گفت:عبدالحی بیا برویم حضرت

محمد(ص)با شما کاردارند بازوی چپه من راگرفت ومن را داخل مقبره ی شاهزاده قاسم ودرگاهه وسط روبرویه درب خانه ی زیارت که

منبر چوبیه مسجدجامع قدیم انجا گذاشته بودند وحضرت محمد(ص)در پله ی دوم منبرنشسته وپاهای مبارک راروی پله ی اول منبر

گذاشته و نشسته بودند درحالی که خرقه ی سبزبلندی دورسر وصورت وگردن ان حضرت را پوشانده ودرحالی که چشمم به جمال

نازنین ان حضرت افتاددیدم که لبخندملایمی برصورته مبارک نقش بسته بود.بنده باان حضرت دست دادم ودستان مبارک رابوسه

زدم درحالی که ان حضرت مرا به نماز درمسجد صفارش نمودند وازاینده بشارته نیکی به من دادند که از خواب پریدم ودیدم که

هنگام سپیده ی صبح است بلندشدم درحالی که هرچه به اطراف نظاره کردم نه پیامبر بود ونه رضای نادری .دیدم درخانه ی

معلم روستای کهجه خوابیده بودم .خیلی ناراحت شدم واشک ازچشمانم جاری شد .دیگران گمشده را هرگز

پیدانکردم .وضوگرفتم وبرای نمازبامداد به مسجدروستا رفتم .روحانی رادیدم ماجرای خوابم را به او گفتم نامبرده جواب داد :عینا

خود پیامبربوده چون شیطان اجازه ندارد ونمیتواند خودرابه شکل پیامبران دراورد .برویدمشهدریزه داخل مقبره ی شاهزاده قاسم

درجای نشستن پیامبر(ص)بهتراست دورکعت نمازدرجای نشستن پیامبر(ص)بخوانید که بنده وقتی انجارفتم دیدم منبر

مسجدجامع قدیمی به همان شکل که خواب دیده بودم گذاشته شده بود که بران نماز گزاردم ودعاکردم تادوباره خوابم

تکرارشودولی تاحالا تکرارنشدوکف دستانم را همیشه تمیز نگه میدارم وبوسه میزنم چون بادست مبارک تماس داشته است

ازان زمان به اهمیت  اقای رضانادری پی بردم که مانند فرشتگان شخصی صادق و بی الایش است

نوشته شده در چهار شنبه 21 خرداد 1393برچسب:,| ساعت 22:26| توسط علی| |


قالب وبلاگ : فقط بهاربيست